چند سروده از انجيلا پگاهي
انجيلا پگاهي انجيلا پگاهي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق در زنجير سر دارد بلند

اژدهای ميکشد مارا به بند
يا هيولای مياندازد کمند
خيز ای همراه خواب آلوده خيز!
در چه خوابی ای رفيق ارجمند
ميکشد اين اژدها با يک نفس
صد سر مغرور باصد نيشخند
هين ببينی کينه ی طاغوتی اش
ديده ها بگشا و چشمانت مبند!
عشق مياندازد اينجا زير پا
حيله ها دارد آها ای هوشمند!
دست در دستم بده آنگه بدان
رمز پيرِ را که ميداد اين پند
زندگی آزادگی نی بندگی
زندگی با سر بلندی ها پسند!

 

 

دگر بس است

برَم نترس نگاهی به جاده اندازم

قدم قدم سفری از خودم بيآغازم

قدم زسرحد شب تا در سپيد سحر

تکان دهم سر و هم شانه از گرد سفر

بخوانم از پس ديوار های سرد و غمين

دل ِ شکسته ی تبعيض ديده گان ِ کين

تو که نشسته و افسوس ميخوری اينجا

سرت بزانوی غم باز مينهی اينجا

چرا نشسته و هر روز سنگ مِشماری؟

چه ساده از پی تقدير سنگ پنداری!

من و تودست دوم خوانده انداينست درد

بگور زنده بخسپانده اند اينست درد

نگاه خسته اگرديده سالهای دراز

زمين سخت فضا دور ، لای پنجه ی باز

دگر بس است برآ ای چراغ زندانی

بگو بگو ز دل داغ داغ زندانی

برآ شکن تو طلسم نگفته هات کنون

برآ و خشک کن از اشک ديده هات کنون

بخشکی دست ستمگر که سنگ باريدی

بفرق خواهر من رنگ رنگ باريدی

دگر بس است پی سايه ها ماندن ما

بزير چکمه ی تقدير سر نهادن ما

دگر بس است که مشتی سرو دهن شکند

رسای سرو قدی را چو ( انجمن) شکند

دگر بس است بس است چشم و گوش بستن ها

به کنج خانه سر و دست و پا شکستن ها

 

 

تمنا

 

روزنی باز نمودی که پرم

پر از آيينه نمودی سحرم

بکشودی قفسی بسته ی را

راه بنمودی که من نوسفرم

سفر راهِ الفبـای وفــا

کمرم بستی گشودی نظرم

خنده از نور چو استاره زدی

صبح در خنده ی تو مينگرم

غم اگر گفتی ازين خانه ببر

عشق تابيد به ديوار و درم

دمن عشق نمايانی بمن

شور تا ديدی به چشمان ترم

دست بگرفته يی غمخوارو صبور

ره شناسانی به اين شور و شرم

چه پر از مهر صدايم و سرود

ز کهی گفته همين مختصرم

خواهشی است که در من بدمی

خود بجويم كه نه مس بلکه زرم

 

 

 

کیست

 

کیست؟ او کیست بگو

آنکه با شرفه ی باد

پای اکلیل شبم

میکشد مهره ی یاد

کیست با همهمه ی

همچو دریاچه ی شاد

بدل تنگ درخت

شورش و عصیان داد

کیست از برقی نگاش

چلچراغی افروخت

پرده در پرده ی دل

زآفتابش میسوخت

کیست این کیست بگو

من نمی دانم ازو

دمنم پر ز امید

چه شگوفانم ازو

 

 

 

 


March 5th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان